نتایج جستجو برای عبارت :

در جستجوی پیدا کردن لایف‌استایل دلخواهم

من که میدانم، تو به ندای قلبم گوش میدهی، تو اعماق خواسته هایم را می بینی، تو به آنچه قلبم میخواهد آگاهی :)
دوستت دارم خدای مهربانم :)
  سلااااااام :) موافقین سه تا از آرزوهاتون رو زیر این پست بنویسید؟ :) اول از خودم
اول:سلامتیمو بدست بیارم
دوم:به وزن دلخواهم برسم
سوم:سال دیگه بتونم رشته دلخواهمو ادامه بدم :)
حالا نوبت شماست :)) 
 
.آهنگری با وجود رنجهای متعدد و بیماری اش عمیقا به خدا عشق می ورزید. روزی یکی از دوستانش که اعتقادی به خدا نداشت،از او پرسید 
 تو چگونه می توانی خدایی را که رنج و بیماری نصیبت می کند، را دوست داشته باشی؟ 
 آهنگر سر به زیر اورد و گفت 
 وقتی که میخواهم وسیله آهنی بسازم،یک تکه آهن را در کوره قرار می دهم.
سپس آنرا روی سندان می گذارم و می کوبم تا به شکل دلخواه درآید.
اگر به صورت دلخواهم درآمد،می دانم که وسیله مفیدی خواهد بود،اگر نه آنرا کنار میگذارم.
کف ایوان نشسته ام. نسیم خنکی می وزد، برگ های درخت خرمالو تکان می خورند. موسیقی عربی دلخواهم را می شنوم و منتظرم که ماه از راه برسد. در حال انتظار ستاره ها را می شمارم؛ یکی، دوتا، سه تا، چهار تا، ده تا. خسته از شمردن  با خواننده زمزمه می کنم: زیدینی عشقاً زیدینی، یا احلی نوباتِ جنونی‌، زیدینی. این جور وقتها دلم می خواهد زبان عربی را بفهمم. به ماه کامل نگاه می کنم و دوباره زمزمه می کنم: یا احلی نوبات جنونی...
عنوان رشته ی دلخواهم را کنار اسم یک نفر دیدم.
از خودم پرسیدم:یعنی چند نفر از این ها واقعا فقط و فقط به قصد قبولی در این رشته،وارد دانشگاه شده اند؟چند نفر،قصدشان رشته ای دیگر بوده اما قسمتشان این رشته شده است؟چند نفر این رشته را فقط به خاطر رویای استخدام پس از آن انتخاب کرده اند؟
چه کسی باورش می شود که یک نفر آنقدر دیوانه باشد که کنکور ارشد را فقط به قصد قبولی در یک گرایش از یک رشته- که کل ظرفیت قبولی اش در کشور زیر 15نفر است -برود و بدهد؟یعنی آن
سلام
یه وقتایی هم هست آدم الکی غمگینه.
مثلا من امروز غمگینم، دلیلش را میدونم ولی نمیدونم باید چکار کنم که غمگین نباشم.
یه تلاش هایی انجام دادم که هنوز به نتیجه دلخواهم نرسیده.
ولی به قول حافظ:
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند       چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند
فکر میکنم اینجور مواقع که ما تلاشمون را کردیم و هنوز به نتیجه دلخواه نرسیدیم، بهتره کمی صبر کنیم و همه چی را به خدا بسپاریم.
خدا یه سری قوانین در این دنیا گذاشته، یکی از قوانین ا
من همون اول که با شهدا دوست شدم تصمیم گرفتم که شهدا رو به بچه های مدرسه معرفی کنم . خب مدرسه مون انجمنیه از این رو خواستم شهدا را به بچه ها معرفی کنم البته اینم بگم مدرسه مون عالیه هم بچه ها خوبن هم معلم هاو.... تقریبا هیچ وقتم جلوی فعالیت منو نگرفتن خدا خیرشون بده. بریم سراغ ادامه ی حرفام من سعی خودم رو کردم از طرفی موفق بودم و از طرفی نه . من نتونستم تقریبا کاری کنم بچه ها معرفت پیدا کنن به شهدا ولی توانستم تعدادی شهید رو به بچه بشناسونم الان بچه
داستان من هم به یک پایان رسید. پایان دلخواهم نبود اما هر پایانی را به پایان‌های اصغر فرهادی ترجیح میدهم. فکر میکنم بعد از دیدن جوابم چشم‌هایش کمی درشت‌تر شده است چون در خیالاتم همیشه ادم منطقی و ارامی هستم و چنین چیزی از من بعید است ولی احتمالا اصلا تعجب نکرده چون در واقعیت من ابتدا شما را می‌درم و بعد به حرف‌هایتان گوش میدهم. رفتار خوبی نیست ولی حس میکنم این‌ بار اتشفشانی بود که دهانه خودش را هم منفجر کرد، حس معرکه‌ای دارد. در ادامه همان
سلام
آیا سال اولی هایی که اضافه وزن دارن تو دانشگاه مسخره میشن؟!، برای مثال من دختری هستم که سال کنکور، نسبت به استاندارد های لاغری که امروزه مطرحه، خیلی چاق شدم و با اینکه نتیجه درسی دلخواهم رو گرفتم اما نگرانم که با وجود چهره و تیپ خوب، که خدا بهم لطف کرده، به دلیل چاقی مورد تمسخر قرار بگیرم.
تو تابستون متاسفانه نتونستم وزن زیادی کم کنم و کاهش وزن ناگهانی شدید هم برام مضر خواهد بود. این مسئله پیش پا افتاده به نظر میرسه اما خیلی بر روان یه شخ
شاید شما هم دوست داشته باشید یک تصویر کلی از مبلغ و ترکیب هزینه ها و مخارج هفتگی، ماهانه و سالانه خودتون یا خانواده تون داشته باشید، قبلا من یک فایل اکسل داشتم و هر هزینه ای که می کردم توی اون ثبت می کردم، طبیعتا بعد از مدتی چون مخصوصا باید کامپیوتر روشن می کردم بی خیال ثبت و ضبط هزینه ها می شدم.
تا اینکه چند وقت پیش با یک اپلیکیشن مدیریت مالی شخصی به نام نیو (nivo) آشنا شدم که بسادگی روی گوشی نصب میشه و براحتی میتونم هزینه های روزانه ام رو از پیام
سلام و وقت تون بخیر
من رشته دبیرستانم تجربی بود و به دلایلی نشد توی تجربی رشته دلخواهم رو بیارم و اولویت دومم یعنی روانشناسی رو انتخاب کردم.
حالا به خاطر وضعیت کار داغون و ... تصمیم گرفتم این دوران که کروناست و دانشگاه تعطیل شده واسه کنکور انسانی بخونم تا فرهنگیان قبول بشم، ولی وقت خیلی کمی تا کنکور باقی مونده و اولین بارمه میخوام درس های انسانی رو بخونم، به نظرتون چیکار کنم؟، واسه انسانی بخونم؟، یا اینکه نه بخونم واسه همون تجربی در کنار دان
اینجا تهران است صدای جمهوری اسلامی ایران :)))
بلاخره بلیط هواپیما بمدت دو ساعت ارزون شد و من خدا رو شکر تونستم بلیط بگیرم ! 
( بعد از گذشت دو ساعت بلیط ها دوباره نجومی رفت بالا :| ) 
ولی به اندازه ی یه مسافرت اتوبوسی بشدت خسته و کوفته ام :| با یک ساک و یه کوله پشتی سنگین  و یه نایلون سوغاتی
( سنگین تر از بقیه وسایل) برای خواهرزاده ها ، از متروی فرودگاه تا نزدیک خونه ی آبجیم اینا رسیدم .
بماند کل مسیر رو این ها رو گرفتم و بابت این گردن درد هم گرفتم :| 
هم
3- به زندگیتان لبخند بزنید: (قانون جذب کائنات با احساس و شادی قوت می گیرد)
خندیدن یعنی من در حال حاضر از آنچه هستم و آنچه دارم خوشنودم. یعنی من در شرایط تعادل روانی خوبی قرار دارم. یعنی من حال خوبی دارم. یعنی احساسم میگه همه چیز به دلخواهم پیش میره. یعنی من اکنون در همین لحظه هستم. یعنی من الانی که توش قرار دارم نارضایتی بابت گذشته و نگرانی برای آینده ندارم و همه اینها یعنی به نظر میاد من از زندگی خود راضی هستم. بله یک لبخند شما اینهمه کار انجام می
بسمه تعالی
 
به شدت احساس می کنم یکی از ضروری ترین کارهایی که «همه» باید انجام بدهیم، نوشتن است.
منظور من از نوشتن این نیست که برویم و هر چه درونمان داریم به بقیه بگوییم. چنین کاری را شاید بتوان با اشتراک گذاری لحظات تهوع توسط بیمار مقایسه کرد.
نه
نوشتن اینها نیست. ما نباید در نوشتن هدفی خودخواهانه داشته باشیم. بلکه من با نوشتن خودم را مجددا می شناسم و به دنبال این خودشناسی، دیگران را هم به رسمیت می شناسم. منظورم این است که نوشتن در آنِ واحد دو
بسمه تعالی
 
به شدت احساس می کنم یکی از ضروری ترین کارهایی که «همه» باید انجام بدهیم، نوشتن است.
منظور من از نوشتن این نیست که برویم و هر چه درونمان داریم به بقیه بگوییم. چنین کاری را شاید بتوان با اشتراک گذاری لحظات تهوع توسط بیمار مقایسه کرد.
نه
نوشتن اینها نیست. ما نباید در نوشتن هدفی خودخواهانه داشته باشیم. بلکه من با نوشتن خودم را مجددا می شناسم و به دنبال این خودشناسی، دیگران را هم به رسمیت می شناسم. منظورم این است که نوشتن در آنِ واحد دو
سلام دوستان
دختری هستم ۱۹ ساله، به دلایلی در کنکور امسال نشد رشته دلخواهم قبول بشم و موندم برای سال دیگه... . از طرفی یک مدت پیش پسر خاله م از من خواستگاری کرد و من به خاطر مشخص نبودن وضعیت تحصیلیم جواب رد دادم. 
اوایل زیاد برام مهم نبود و به این موضوع فکر نمیکردم اما از مهر که شروع کردم به درس خوندن اصلا نمیتونم از فکر پسر خاله م و کلا ازدواج بیام بیرون و حتی نمیتونم برای درس خوندن تمرکز کنم و مدام بهش فکر میکنم، دست خودم هم نیست و متاسفانه گاهی
قرار بود تعطیلات که می‌آیم خانه، فلان کتاب و بهمان کتاب را بخوانم و برای ایده‌ی شرکت دانش بنیان فکر کنم و مقاله بخوانم. اما نشد!کی فکرش را می‌کرد وقتی به شهر پدری می‌رسم بابت سرفه‌های بی‌امانم دکتر می‌روم و او یک کلام می‌گوید ریه‌ات عفونت کرده دختر خوب؟
آری دیگه.ریه‌ی این بنده‌ی حقیر غرق در عفونت بود که دکتر ما را بست به قوی‌ترین آنتی‌بیوتیک‌ها و سایر داروهایی که مرا بی‌هوش و بدحال می‌کند!
قرار بود تعطیلات را که می‌آیم خانه، با مام
سلام دوستان
دختری هستم ۱۹ ساله، به دلایلی در کنکور امسال نشد رشته دلخواهم قبول بشم و موندم برای سال دیگه... . از طرفی یک مدت پیش پسر خاله م از من خواستگاری کرد و من به خاطر مشخص نبودن وضعیت تحصیلیم جواب رد دادم. 
اوایل زیاد برام مهم نبود و به این موضوع فکر نمیکردم اما از مهر که شروع کردم به درس خوندن اصلا نمیتونم از فکر پسر خاله م و کلا ازدواج بیام بیرون و حتی نمیتونم برای درس خوندن تمرکز کنم و مدام بهش فکر میکنم، دست خودم هم نیست و متاسفانه گاهی
سلام. یه مدت در راه بهبود اینقدر امیدوار میشم و همه چی به اوج میرسه که میگم حداکثر تا یک ماه دیگه کاملآ خوب شدم و مغزم سالم سالمه. اما اتفاقایی میفته که دوباره میفتم تو دره ناامیدی و درماندگی. اما هنوز امیدوارم و سلامتی در راهه. با تلقین به کمک امواج مغزی.
وقتی خوب شدم رو خیلی چیزا باید کار کنم. از عزت نفس و اعتماد به نفس و اراده و انضباط شخصی و شجاعت و ... گرفته تا حافظه و لاغری و تناسب اندام و ......
بعضی وقتها به انتخاب همسر که فکر میکنم میبینم هنوز
سلام. یه مدت در راه بهبود اینقدر امیدوار میشم و همه چی به اوج میرسه که میگم حداکثر تا یک ماه دیگه کاملآ خوب شدم و مغزم سالم سالمه. اما اتفاقایی میفته که دوباره میفتم تو دره ناامیدی و درماندگی. اما هنوز امیدوارم و سلامتی در راهه. با تلقین به کمک امواج مغزی.
وقتی خوب شدم رو خیلی چیزا باید کار کنم. از عزت نفس و اعتماد به نفس و اراده و انضباط شخصی و شجاعت و ... گرفته تا حافظه و لاغری و تناسب اندام و ......
بعضی وقتها به انتخاب همسر که فکر میکنم میبینم هنوز
 
 
خواب دیدم. داشتم کیف میکردم. تمام سلولهام داشتن با تمام اشتیاق تماشاش میکردن. میدونى خواب کجا عصبیم میکنه؟ تا اونجاییش که دارى خواب رو میبینى و کیف میکنى که خب بالاترین قسمت بهشته اما یهو یه جایى اون مغز لعنتى که دلم میخواد بگیرم درش بیارم بندازم دور، بلند میشه و میپرسه این خوابه؟ بیدارى نیست واقعى نیست. دوست دارم دندوناشو خورد کنم، لعنتى همین جمله رو میگه و میره. همین جمله کافیه تا حواست پرت شه و از درون خواب به بیرون از خواب پرت شى و همه
کاش زمان همینجا متوقف میشد
من توی اتاق گرمم، صبحونه میخوردم، موزیک دلخواهم رو گوش میدادم و شرشر بارون رو از پنجر تماشا میکردم...
من کتاب کافکا در کرانه رو میخوندم...
و ظهر مامانم غذای دلخواهم رو درست می‌کرد...
من بین کتاب و موسیقی و بارون گم میشدم و هیچ خبری از آناتومی و فیزیولوژی نبود!
خوابگاه بر نمی گشتم و ظرف و رخت نمیشستم!
هر چند خوابگاه تجربه ی فوق‌العاده جذابی بود برای من که همیشه وابسته به خانواده بودم اما خب حقیقتا سخته....
من تو این یک م
دیروز می‌خواستم از سایت همیشگی سریال دانلود کنم، متوجه شدم همه‌ی لینک‌ها فیلترشده‌اند. یه سر زدم به توییتر تا ببینم موضوع چیه. دیدم که بعله به خاطر شکایت سرویس‌های استریم آنلاین ایرانی (فیلیمو و ...) وبسایت‌ها مطرح دانلود فیلم و سریال و لینک‌هایشان را مسدودکرده‌اند.
این موضوع به شدت عصبانی‌م می‌کنه. مسئله‌ام پرداخت هزینه‌ی اشتراک هم نیست [هرچند این وبسایت‌ها خودشان هیچ حق اشتراکی پرداخت نمی‌کنند.] اگر مطمئن بودم می‌تونم فیلم‌ها
سلام وقت بخیر
میدونم بارها در خانواده برتر راجع به کنکور صحبت شده، اما من سر دو راهی موندم و به مشورت شما نیاز دارم.
اولین کنکور من سال 97 و هدفم رشته پزشکی بود، بعد از این که نتیجه دلخواهم رو نگرفتم پشت کنکور موندم، اما امسال هم به پزشکی نرسیدم.
تصمیم گرفتم عمرم رو پشت کنکور تلف نکنم و یه رشته دیگه که بهش علاقه داشتم در دانشگاه آزاد ادامه بدم، اما با یه کم تحقیق متوجه شدم اون رشته آینده روشنی برای من نداره!، حالا نمیدونم دوباره پشت کنکور بمون
همه ماجرا از لحظه ای شروع می شه که می نشینم پشت سیستم و کیبوردرو میارم زیر دست هام.
برای چند لحظه به پروژه ای که باید انجام بدم فکر می کنم
بعد شروع می کنم داده های مختلف رو از اینترنت جمع کردن و در نهایت درست چند ثانیه قبل از اینکه شروع کنم به نوشتن چشم هامو می بندم
تو ذهنم در یک لحظه موضوعی که قرار درباره ش بنویسم رو صفر تا صد مرور می کنم تا در ضمن نوشتن در همون راستا پیش برم
بعد که تق و تق و تق صدای کیبورد میاد و من تا متن رو به مقصد مورد نظرم نرسو
سلام 
من دختری هستم با ۲۱ سال سن، کمی مذهبی ام در حال حاضر دانشجو هستم، مدتی هست که احساس تنهایی میکنم، حتی سر کار رفتم تا سرگرم کار بشم ولی تاثیر چندانی نداشت و صادقانه بیان کنم احساس میکنم نیاز به یه شریک در زندگیم دارم، از لحاظ خانواده و موقعیت،حتی شخصیت و ظاهر در جایگاه نسبتا بالایی هستم و آدم مستقلی ام، اکثر مواقع بخاطر ظاهرم مورد توجه بودم و هستم، ولی علت اینکه خواستگار مناسبی ندارم رو نمی دونم.
اکثر گزینه هایی که سمتم میان مورد دلخواه
سلام دوستان 
من یه مشکلی که دارم و ازش همیشه رنج میبرم اینه که اون جور که باید بهم احترام گذاشته نمیشه، چه تو جمع دوستانم چه فامیل یا حتی کسانی که از من کوچیک ترن، من پسرم و ۱۹ سالمه به شدت این موضوع منو اذیت میکنه و بیشتر مواقع باهام مثل یه فرد دست و پا چلفتی رفتار میشه و از بقیه سر کوفت میخورم، هم بزرگ هم کوچیک، واقعا دیگه نمیدونم چیکار کنم تا برطرف بشه، دیدم کسانی که همسن و سال خودم هستند و چه احترامی اطرافیان بهشون میذارن ولی من کاملا برع
بلاخره که چی ؟ تا کِی این وضعیت ؟
کِی میخوای به خودت بیای ؟ کِی میخوای بفهمی برای هیچکس پشیزی حال و احوالت و آیندت اهمیتی نداره ؟
تنها کسی که میتونه نجاتت بده از این فلاکت خودتی عزیزم..
باید بایستم بالای این چاه و دست خودمو بگیرم و بکشمش بیرون از این منجلاب .. چون به قول شاعر : نجات دهنده .. مرده است .
نمی خوام به نتیجه فکر کنم ..برام مهم نیست که امسال به هدفم میرسم یا سال دیگه .. فقط میخوام هر روز بهترینِ خودم باشم...
خستم از این وضعیت .. و له له میزنم
چند روزی میشه که استفاده از گوشی و شبکه‌های اجتماعیم رو خیلی کم کردم و به جاش به کارهای خودم میپردازم که حال خودم رو بهتر میکنه و مسیرم رو روشن‌تر.
استفاده از گوشیم در طول روز شده در حد هر 2 ساعت یه بار در حد یه ربع و یکی دو ساعت هم آخر شب اونم نه مداوم. در حالیکه دارم آنه شرلی میبینم.
البته که نتیجه‌ش اینه که نوتیف کانال‌های محبوبم همینطوری بالا و بالاتر میره. همین الان که دارم باهاتون حرف میزنم 2404 تا پست نخونده دارم و با خودم فکر میکنم اگه م
با سلام
سوالم این هستش که با این که خودم رو شخص نرمالی میدونم ولی کسانی اطرافم حضور دارن که شخصیت نرمالی ندارن. حقیقتش آدم تک بعدی نیستم و در هر موقعیتی واکنش شخصیتی درستی دارم. به موقع شوخ شیطون، به موقع جدی، به موقع مهربون و به موقع آروم.
ولی کسانی که اطرافم حضور پیدا میکنن آدم های تک بعدی یا نیازمند یا شخصیت خودشیفته هستن. هر کس جذب شبیه خودش میشه ولی کسانی که اطراف من پیدا میشن یه ضعف شدید شخصیتی دارن. من مدت هاست که خیلی از این نظر احساس تن
خب اول از نتیجه ش بگم (به هر حال حقتونه بعد از اینکه حدود یک ساله هی زبان زبان ازم میشنوین نتیجه رو بدونین :)) )، بعد برم سر قضیه ی اتوبوس و اینکه چطور رفتم خلاصه تا تهران.
 
امشب نتیجه رو زدن، هر چند نتیجه ی دلخواهم نبود، اما با توجه به چند تا فاکتور میشه گفت بد هم نبود.
من شب قبلش تو اتوبوس بودم و تقریبا میشه گفت خواب خوبی نداشتم. قبل از آزمون کاملا چرت میزدم و کلافه بودم.
بعد سر آزمون، حالا به علت استرس بود یا چی، کل بدنم می لرزید :|
تا حدی که موس رو
سلام 
من یه دختر 25 ساله ام، در مورد عدم توانایی در تصمیم گیری، اون هم در این سن میخوام صحبت کنم. میخوام یه سناریو تکراری از همه خواستگاری های رسمیم رو تعریف کنم.
بسم الله الرحمن الرحیم
من با یک پسر شروع کردم به صحبت کردن، من گوش میدم، آشنا میشم، در نهایت هیچ تصمیمی نمیتونم بگیرم و چون نمیتونم تصمیم بگیرم رد می کنم... و این چرخه ادامه دارد ...
یا یه چرخه دیگه رو تعریف کنم پسره میاد ازش خوشم میاد منتها به خاطر ترس از اینکه نکنه اشتباه میکنم یهو پشی
امروز از صبح توی خونه بودم و نشستم پای لب تاپ و کارهای عقب افتاده!
بعدازظهر که شد خیلی دلم میخواست برم یه جایی و حوصلم سر رفته بود تا اینکه دوستم زنگ زد که کارم داره و میخواد بیاد خونمون گفتم بیا هستم.
وقتی داشت میرفت گفت دارم میرم روضه خونه فلانی نمیای؟ منم که از خدا خواسته و دلم لک زده بود واسه درد و دل کردن و بغضی که توی گلوم بود و دلم میخواست بترکه.
وقتی رسیدیم دیدم تقریبا شلوغه و به سختی یه جایی پیدا کردیم که بشینیم. به زور خودمونو جا دادیم ب
خب..
نمیگم ادم خیلی موفقی بودم خودم و اینا رو اصلا و ابدا به عنوان یه مشاور نمیگم.. به عنوان  یه دوست یا یه نفری ک پارسال شرایط شما رو داشته میگم..
1
ته دلتون میدونم ممکنه نگرانی داشته باشید  ولی در جهت منفی زیاد نباشه لطفا..
ازمون هایی که تا الان دادی ن کنکور بوده نه جایی از ایندت ثبت میشه.. اون ازمون ها صرفا واسه تست خودت بوده ک ببینی شرایط چجوریه
ولی تو کنکور قرار نیست صرفا همون نتیجه رو بگیری! 
به قول یکی از هم دانشگاهی ها هیچ کس تا روز کنکور نمی
سلام
به خاطر ترس از خیانت همسر حاضر به ازدواج نمیشم
هیچ وقت نتونستم مرد ها و زن هایی را که خیانت میکنن رو درک کنم. خوب راستش من هر وقت این جور اخبار را شنیدم زجر کشیدم ولی همیشه سکوت کردم، حالا میشه بگین چه طور میتونم این مشکل را حل کنم؟ چون واقعا احساس تنهایی میکنم ولی همین ترس باعث رد کردن خواستگار میشه.
چه طور میشه یه مرد واقعی را از بقیه تشخیص داد؟، خودم باید چه کارهایی انجام بدم تا این زجر را نکشم ؟، آیا درسته بگم مردانی که اهل دوستی با جن
سلام دوستان عزیزم...
همنطور که گفته بودم چهارشنبه صبح,من امتحان کتبیم رو دادم و بعد از ظهرش اورال یکی از دانشگاه ها رو داشتم(دانشگاه سین.گاف)....همون روز به من گفته شد که جمعه یعنی 24 می ,شما اورال دانشگاه دوم(یعنی دانشگاه سین.میم) رو داری که اشتباه به عرضمون رسونده بودن و 31ام می یعنی این جمعه ای که داره میاد,ما امتحان داریم.
حالا از دانشگاه اول بگم که من چهارشنبه امتحانشو دادم....پروفسوره هم اونقدررررر از من سوال پرسیییید اونقدررررر پرسید که منو خ
سلام
بهار شش
 
گذرنامه ندارم یعنی به فکرشم نیستم
نه که مخالفِ بسیار سفر باید کرد تا پخته شود خامی باشم، نه.
منتهی ایران رو سرزمین پـهنـاور با ملتهای گوناگون می‌بینم که تا آخر عمر می‌تواند برای سفرها و پختگی! مناسبم باشد (به شرط پول و سلامت البته)
برای سرزمین‌های دووور هم خدا برکت بدهد به این دنیای مجازی قبلتر گفته بودم سفرنامه‌ها رو دوست دارم منتهی علاوه بر فرمایشات مسافران چندروزه! بسی مشتاق شنیدن نظرات ساکنین بلاد غیر! هستم.
شکر خدا، ت
سلام مائده عزیزم؛
امروز سوم دی هست و یکم داره سریع میگذره. خب، بعضی وقتا انقدر دلشوره میگیرم که ریفلاکس میکنم و تقریبا هیچ غذایی نمیتونم بخورم و به این فکر میکنم که اگه با همین روند پیش برم تا آخر کنکور کاملا به وزن ایده آلم میرسم، هرچند متاسفانه هنوز ورزش تو برنامه م ثابت نشده و این جالب نیست که من همش خونه م. چون هم هم برای روحیه و هم جسمم نیاز به خارج شدن از این محیط دارم.
[یادم اومد که قرار بود با یکی از دوستام درمورد دوران جمع بندی مشورت کنم
p.p1 {margin: 0.0px 0.0px 0.0px 0.0px; text-align: right; line-height: 25.0px; font: 14.0px 'XB Niloofar'; color: #000000; -webkit-text-stroke: #000000}
span.s1 {font-kerning: none}


پرده‌ی اول: که دراز است ره مقصد و من نوسفرم.
راستش را بخواهید از همان روزهای اول هم پیش‌بینی‌اش را کرده بودم که هیچ‌وقت قرار نیست از دانشگاه صنعتی اصفهان با رضایت و دل‌ِ خوش یاد کنم. (که حالا که ترم هشت شده هم این موضوع را کاملاً تصدیق می‌کنم.) با این حال چیزی که ترم‌های اول برایم خیلی مهم بود این بود که یاد بگیرم، در دروسی که برایم مهم بود
ماه رمضان همیشه با خودش برای من یه جور سکون و گاهی رخوت آورده که نمی تونم ازش فرار کنم. مخصوصا که امسال، به جرات می تونم بگم بعد از 20 سال، این اولین تابستونی است که من به معنای واقعی کلمه نه هیچ کاری دارم و نه استرس انجام کار ناتمامی! اینه که برنامه ی اصلی ام بعد از مدتها، فقط استراحت کردن و لذت بردنه. روزِ روزش آدم سحرخیزی نبودم، چه برسه به الان که رمضون هم هست و شب ها تا نزدیک سحر بیداریم. چه روزه باشم چه نباشم، نزدیکای ظهر از خواب بیدار می شم،
وقتی اسمم فاطمه است یعنی هر کی فاطمه صدا میکنه ناخودآگاه برمیگردم. اسممو بذارید زهرا زینب نازی و آناهیتا برنمیگردم ها فقط فاطمه . حالا بیاید و بگید آقا اون اسم ها هم قشنگن. اوناهم خوبن . اما من نمیخوامشون. هویت من با "فاطمه" معنی گرفته. حتا اگر چیز دیگه صدام کنید باز ته دلم که میدونم من "فاطمه"ام. من خودمم.
داستان دنیای فکر منم همینه. 
من یه آدم پرشور و فعال و تاحدی ماجراجو هستم. مستقل هستم و به عزت نفسم اهمیت میدم. لذا عاشق شدن من در گرو آزاد مگه د
درود 
آیا امکان این وجود داره که تقسیم بندی شکل بگیره که هر کس به فراخور علایقش وبلاگ رو دنبال  و در همون قسمت هم پرسش هاش رو مطرح کنه ؟
مثلا بعضی کاربران هستند که نظرات شون رو می پسندم و معمولا کامنت هاشون مفید و مرتبط با موضوعه، و من تا به حال خیلی پیش اومده پرسشی داشته باشم , اما میدونستم حتی اگر عضو بشم و مطرح کنم اصلا پرسشم دیده نمیشه. من که 3_4 روز یه بار سر میزنم  باید بگردم و پست های مورد دلخواهم رو پیدا کنم . راهی برای دسترسی آسون تر به پ
باور نمی‌کنم که اینقدر سریع دو ماه از سال تحصیلی جدید گذشته! هنوز خاطره‌های تابستان در ذهن من بسیار قوی و نزدیک‌اند. هنوز هیجانات و استرس‌های ورود به سال تحصیلی جدید که در واپسین روزهای شهریور داشتم، در خاطرم هست.
اکنون بیست و سوم آبانیم و فقط یک هفته تا پایان ماه دوم سال تحصیلی جدید مانده. امسال من محصّل پایه یازدهم‌ام و کنکور آرام‌آرام در حال نزدیک‌شدن به من است! به‌همین‌دلیل امسال در آزمون‌های قلم‌چی نیز شرکت می‌کنم تا زمانی که کن
یک بار نشستم با خودم فکر کردم چرا کلمات تو ذهنم وقتی نظم میگیرن با همون نظم رو زبونم نمیچرخن !! با بدتر از اون وقتیه که یه منظوری تو ذهنم شکل میگیره و بعد جوری بیانش میکنم که وسط حرفام می فهمم اصلن اونجوری که منظورم بوده رو بیان نکردم ! چقد حس بدی داره .یک بار میخواستم به یه نفر یه فکر و احساسی که دربارش داشتم رو بگم . اگه فرض کنیم فکر و حس من مجموعه ی X رو تشکیل بدن و قراره با یه تابع F روی این مجموعه یه سری عملیات انجام بشه و خروجی Y رو رو زبونم بیار
یک بار نشستم با خودم فکر کردم چرا کلمات تو ذهنم وقتی نظم میگیرن با همون نظم رو زبونم نمیچرخن !! با بدتر از اون وقتیه که یه منظوری تو ذهنم شکل میگیره و بعد جوری بیانش میکنم که وسط حرفام می فهمم اصلن اونجوری که منظورم بوده رو بیان نکردم ! چقد حس بدی داره .یک بار میخواستم به یه نفر یه فکر و احساسی که دربارش داشتم رو بگم . اگه فرض کنیم فکر و حس من مجموعه ی X رو تشکیل بدن و قراره با یه تابع F روی این مجموعه یه سری عملیات انجام بشه و خروجی Y رو رو زبونم بیار
باور نمی‌کنم که اینقدر سریع دو ماه از سال تحصیلی جدید گذشته! هنوز خاطره‌های تابستان در ذهن من بسیار قوی و نزدیک‌اند. هنوز هیجانات و استرس‌های ورود به سال تحصیلی جدید که در واپسین روزهای شهریور داشتم، در خاطرم هست.
اکنون بیست و سوم آبانیم و فقط یک هفته تا پایان ماه دوم سال تحصیلی جدید مانده. امسال من محصّل پایه یازدهم‌ام و کنکور آرام‌آرام در حال نزدیک‌شدن به من است! به‌همین‌دلیل امسال در آزمون‌های کانون نیز شرکت می‌کنم تا زمانی که کنک
یه وقتایی احساس می‌کنی زندگی غیرقابل تحمل شده و هرچقدرم که دست و پا بزنی بیشتر گند می‌خوره به همه چی! این یک جمله توصیف کاملی از حال یک ماه اخیرم بوده. این رو نه از باب ناله یا شکوه و شکایت یا حتی نوشابه باز کردن میگم، که واسه اینه بعدها که یکم از این روزا فاصله گرفتم بتونم نگاهم و راه حل‌هایی که به ذهنم میومده رو نقد کنم. شاید برام مفید باشه و بزرگتر شم :)
چی می‌گفتم؟ هان! زندگی همیشه یک روی جدید داره که سورپرایزت کنه! شرایطی که همیشه برای بعد
1- اگر هیچ‌کدامتان هنوز از اینجا رد می‌شود، برایم یک راه ارتباطی با نیوا کامنت بکند لطفاً. آی‌مسیج ندارم. ایمیل شاید؟
 
 
2- خوابم نمی‌برد و باید بخوابم، چون لازمه‌ی شغلِ مورد علاقه‌ام همیشه دانش‌آموز بودن است، حتی وقتی که دانش‌آموز نیستی. متاسفانه یا خوشبختانه آدم‌های دور و برم اینقدر نو شده‌اند که نمی‌دانم بروم به چه کسی بگویم در این مدرسه‌ی جدید- که آنوشا هیچ خاطره‌ی خوبی از درس‌خواندن درش ندارد- غزلیات سعدی درس خواهم داد تا بخندد
    
      دخترکی راه راه قسمت اول . 

ادما تو زندگی در برخورد با دیگران رفتار و اخلاقهای متفاوتی از خودشون نشون می دن و به نوعی با محیط اطراف و اتفاقات پیرامونشون ارتباط بر قرار می كنن در واقعه هر كس اخلاق خاص خودشو داره
مثلا بعضیا می تونن خیلی خشك و جدی باشن مثل بابای خدابیامرزم انقدر خشك و جدی كه اگه یه شب با كمربند به جون مادربد بختم نمی یوفتاد شام از گلوش پایین نمی رفت
و یا خیلی شوخ طبع و بذله گو.............. مثل اقای كیهانی دربون شركت
حرافترین
میدونی چیه ، دیروز ، ۷ عصر ، آهنگ جدید بنیامین بعد از سه سال عدم فعالیتش منتشر شد. اینم میدونی؟ من عاشق بنیامینم. 
حداقل لطفی که باید در حق خودم میکردم این بود که فرمون زندگیمو سر پیچ های قبلی جوری چرخونده بودم ، که الان زیرِ همون سقفِ خاکستری ای قدم میزدم که تو قدم میزدی ، همون هوایی رو میدادم تهِ ریه م که تو میدادی ، سوار ماشینت میشدیم و من بودم و تو بودم و این آهنگ . آره آره ، دقیقا همونجوری که خودش میگه : من باشم و تو باشی و تمومِ دنیا یک طرف...!
تصمیم گرفتم لاغر بشم _ چه شد که تصمیم گرفتید وزن کم کنید؟ دوستان و همسن و سالانم به خاطر چاقی و وزن زیاد مسخره ام می کردند و این باعث ناراحتی ام می شد. در ضمن من لباس خریدن را خیلی دوست دارم اما به دلیل چاقی زیاد نمی توانستم لباس دلخواهم را پیداکنم. علاوه بر اینها مشکلات جسمی ای که چاقی برایم ایجاد کرده بود، انگیزه ای شد تا به طور جدی تصمیم بگیرم وزن کم کنم.
واژه‌ی رژیم در کل یک واژه‌ی ناخوشایند است و ما را یاد محرومیت و دردهای گرسنگی می‌
میدونی چیه ، چند روز پیش آهنگ جدید بنیامین بعد از سه سال عدم فعالیتش منتشر شد. اینم میدونی؟ من عاشق بنیامینم. 
حداقل لطفی که باید در حق خودم میکردم این بود که فرمون زندگیمو سر پیچ های قبلی جوری چرخونده بودم ، که الان زیرِ همون سقفِ خاکستری ای قدم میزدم که تو قدم میزدی ، همون هوایی رو میدادم تهِ ریه م که تو میدادی ، سوار ماشینت میشدیم و من بودم و تو بودم و این آهنگ . آره آره ، دقیقا همونجوری که خودش میگه : من باشم و تو باشی و تمومِ دنیا یک طرف...!
یا
دو هفته گذشت، دو هفته مانده.
می خواستم بنویسم، موضوعی دلخواهم نبود. شاید به خاطر تابستان_نامه ی بلندی که قرار است اواخر شهریور منتشرش کنم، شوقی برای پستی دیگر نبود :)
بحث نوشتن شد. همیشه احساس می کنم نوشتن بزرگترین موهبتی بود که به من و خواندن، بزرگترین موهبتی بود که به بشر عطا شد. همیشه با خودم فکر میکردم، منِ درونگرا، اگر نوشتن را هم نداشتم، چطور برون ریزی می کردم؟ احتمالا منفجر میشدم!
من از هشت سالگی داستان مینوشتم. گاهی خاطره، و انشاهای مد
 
ترک اعتیاد و روش های درمان آن
اگر چه عوارض ثانویه اعتیاد در بین گروهی از معتادین كه به دلیل فقر و تنگدستی امكان تامین هزینه زندگی خود را ندارند ،سبب می شود كه برای خرج اعتیاد خود دست به هر كاری بزنند ، نسبت به سر و وضع و بهداشت فردی بی تفاوت شوند و در یك كلام مشمول تمام صفاتی كه جامعه به معتادان نسبت می دهد باشند اما این عمومیت ندارند و اكثریت معتادان را شامل نمی شود.
 رش ، او را به وادی خلاف سوق می دهد. خوشبختانه مدتی است كه در قوانین تجدید نظ
روز ِ آخرین خواستگاری ِ همسر از من، وسط ِ دو تا خواهرها نشسته بودم و آن‌ها هر کدام به روش خود برایم مادری می‌کردند. اما جای مادرم خالی بود. بعدها برای خرید حلقه و سایر مقدمات ِ عقد، باز هم جای مادرم خالی بود. روز عقد وقتی قرار شد بله را بگویم سرم را انداخته بودم به صفحه قرآن و در دلم با مادرم حرف می‌زدم. جای مادرم بیشتر از قبل خالی بود. "با اجازه پدرم و روح مادرم..." را جوری گفتم که بغض صدایم معلوم نباشد و بعد از زیر چادر به پدرم نگاه کردم و دلم قرص
خب در این قسمت میخوایم با اشکال موجود در فتوشاپ کار کنیم.
اول از همه یک پروژه با ابعاد (700*700) ایجاد کنید(ابعاد رو میتونید بصورت دلخواهم وارد کنید.)
از بخش Toolbar یا ToolBox   ابزار شکل رو انتخاب کنید.

با کلیک راست کردن بر روی ابزار منویی سمت راستش نمایان میشه که میتونین شکل مورد نظرتون رو انتخاب کنید.
اولین ابزار مربع/مستطیل هستش . دومی مربع / مستطیل هستش با زاویه های خمیده
ابزار سوم دایره/لوزی هست  . چهارمین ابزارمون چند ضلعی هستش
پنجمی خط هستش و آخر
خب در این قسمت میخوایم با اشکال موجود در فتوشاپ کار کنیم.
اول از همه یک پروژه با ابعاد (700*700) ایجاد کنید(ابعاد رو میتونید بصورت دلخواهم وارد کنید.)
از بخش Toolbar یا ToolBox   ابزار شکل رو انتخاب کنید.

با کلیک راست کردن بر روی ابزار منویی سمت راستش نمایان میشه که میتونین شکل مورد نظرتون رو انتخاب کنید.
اولین ابزار مربع/مستطیل هستش . دومی مربع / مستطیل هستش با زاویه های خمیده
ابزار سوم دایره/لوزی هست  . چهارمین ابزارمون چند ضلعی هستش
پنجمی خط هستش و آخر
در جایی دورتر از اینجا هستم ،این را مطمئنم ؛جایی که حداقل بالای 5-6 ساعت با اینجا  فاصله داشته باشد ،مثل همیشه سحر خیز میمانم ،صبح ها ساعت 6 بیدار می شوم ،با آهنگ اسپانیایی ورزش می کنم ،شاید آن موقع عادت چای خوردنم کمرنگ شده باشد اما حتما نوشیدنی گرم جزو مورد علاقه ام در صبح است ،مثل همیشه قبل از صبحانه ایمیل و شبکه های ارتباطی ام را چک می کنم ،برای کتاب و مقاله هایم ایده در سر می پرورانم احتمالا چند تایی هم نوشته و منتشر کرده ام که ممکن است موف
چهارشنبه ای تایم ناهار با یکی از همکارها بودم ایشون تو این مجموعه ای که هستم واقعا آدم خوبی هست همینجوری یهویی گفت خب رضا کی قراره ازدواج کنی؟ من یه چند ثانیه تو شوک بی ربط بودن این سوالش با کل جریانات اتفاق افتاده تو اون روز بودم که گفتم وقتی 25سالم شد بهش فکر میکنم
گفت تا اون موقع خیلی دیره من اگه خواهر داشتم تو همین سن ها بهت پیشنهاد میدادم که با خونواده ت بیای خواستگاری و خودم با مامان و بابا و خواهرم حرف میزدم که اکی بدن تو با دیر ازدواج کر
الان از خواب بیدار شدم، یعنی فکر میکنم. خواب به قدری پیچیده بود که باید حتما بنویسم.
 
عمیق ترین لایه خوابم خیلی تاره، یه چیزی بود درباره اینکه با دوستم بلیط قطار داشتیم و میخواستیم بریم سفر، ولی انگار لوازم کمپ مون اونقدری تکمیل نبود که من دلم بخواد. از رفتن و برگشتن چیز زیادی یادم نمیاد به جز کلی گل و مه و پانچو، ولی در قسمت بعدی از خواب، مردیت گری(از سریال آناتومی گری) رو خواب میدیدم که با خواهرش که دبیرستانی بود رفته بودن شهر دیگه ای و به جا
1. بعد از سنجش این هفته به خودم اومدم بالاخره و دوباره دارم میخونم. هرچند دیگه برام مهم نیست تک رقمی یا حتی دو رقمی شدن. برای پول در آوردن به چیزایی که ارزش بیشتری دارت فکر میکنم و الان پلن بی و حتی پلن سی دارم، مطمئنم در اون زمینه به مشکلی بر نمیخورم(حتی الان که حداقل پول مورد نیازم یهو از 105 میلیون شد 138 میلیون:| ). ولی دوست دارم همچنان رتبه ام خوب بشه، اولا چون میتونم دوما بخاطر دینم به ادبیات سوما چون حالا که بابای استاد دانشگاه رشته ی مربوط به
تا یادم میاد سرگردان، به دنبال هدفی میگشتم که به رنج حیاتم مفهوم بده!
خب اگه یه نفر بودم تنها فاصله ی بین من و اهدافم میتونست تنبلی باشه ولی نه، من یک نفر نیستم.
کاملاً مثل اینه که یه شهر آدم در من زندگی میکنه، آدم عاقل، آدم فیلسوف آشفته، آدم هنرمند خلاق، آدم دیوونه ی آن نرمال و هنجارشکنِ دنبال شر، آدم آرامِ شادِ صلح طلب، آدم خشنِ انتقام جویِ عصبانی و متنفر از همه چی، آدم مستقلِ مغرورِ قدرت طلب، آدم لطیف شکننده ی مهربون و ...
شاید این درست به نظ
رمان جدید «آلچا گؤزۆندن گلسین» به زبان ترکی در ۱۷۸ صفحه توسط آقای حافظ خیاوی به صورت الکترونیکی منتشر شد.
نشریه ایشیق در خصوص آقای حافظ خیاوی نویسنده این رمان از قول دیگر نویسندگان و ادیبان ترکی نویس ایران مطالبی را ذکر کرده که آن را در ادامه تقدیم مخاطبان عزیز وبلاگ آذربایجان‌پرس می نماییم.
مخاطبان و علاقه‌مندان زبان ترکی در ایران عزیز، به منظور حمایت از نویسنده و زبان ترکی، در صورت امکان می توانند مبلغ ۱۵ هزار تومان را به حساب آقای حافظ
قدرت عشق یعنی هر کاری از من برمی آید برای تاباندن مهر به زندگی دیگری یا دیگران انجام بدهم بی هیچ توقع و منتی. انتظار جبران نداشته باشم. فقط محبتم را به جریان بندازم.من با عشق آموخته هایم را در این سالها در اختیار شما میگذارم. من با عشق در تمام این سالها بسیاری را راهنمایی کرده ام و مشاوره داده ام. من با عشق برای همه می نویسم بی هیچ توقعی در دیده شدن و به امید آنکه تمام این علمی که در اختیار من به لطف الهی قرار گرفت بتواند اثری در شما و در زندگی تا
 
 
چند سال پیش وقتی کارگاه پرند را شرکت کرده بودم، آقای ترقی‌جاه پدر حرف قشنگی زد. او گفت حس و حال هر خانه شبیه حس و حالی است که مادر دارد.
وقتی مادر شاد است همه اعضای خانه شاد هستند. وقتی ناراحت و خسته است و از چیزی رنج می‌برد، این‌طورند.
البته که وقتی خوشحال نیستم سعی می‌کنم نقاب رضایت را روی صورت بگذارم و تا شب دوام بیاورم. اما فکر می‌کنم خیلی کار نمی‌کند. و حتی هواشناسی یوسف هم می‌تواند اوضاع حال و هوایم را درست پیش‌بینی کند. و هوای خان
دیشب خیلى خسته و له بودم و صاف رفتم خوابیدم و الان مینویسم مشق دیشبمو!
گفته بودم دوستى ندارم دیگه!
دیروز صبح بیدار شدم کارامو کردم ؛ از شب قبلش قرار شده بود برم خونه ى یکى از دوستام که به مدت یه ماهى ایرانه فقط و بعد برمیگرده فرنگ.
لباس مباس پوشیدم و مثل همیشه ى زندگیم توى ست کردن مشکل داشتم چون هزارتا چیز رو باهم میخوام: راحتى لباس، رنگ دلخواهم که بعد باید ست هم بشه، و مشکل بزرگتر اضافه کردن مانتو و شال و کیفش و کفشه که اینا هم باید هم راحت باشن
نماز صبح رو که می‌خونم دیگه نمی‌خوابم. دیشب عروسم زنگ زده و گفته امروز نوه‌مو میاره پیشم. می‌دونه که دوست ندارم بچه‌ها طولانی پیشم باشن، ولی این بار دلیل موجهی داره. امروز دفاع داره و نه خودش و نه پدر و مادرش و نه پسرم و نه همسرم و نه دخترام نمی‌تونن بچه رو نگه دارن. همه‌شون میرن اونجا. همه زیادی عروس خانواده رو تحویل می‌گیرن. از خودم یاد گرفتن، بیشتر از دخترام هواشو دارم، گرچه کمتر از اونا دوستش دارم :) حالا یه امروزو یه‌جوری با این دختر آ
سلام عالیس ..یکمی حرف داشتم ولی از اونجایی که بلاکم کردی و احتمالا در زمان گرفتن هارد هم نمیخوای باهام حرف بزنی، اینجا میگمش. میتونی نخونیش و حذفش کنی .. انتخاب با خودته! اما اگه نخوندیش حرف منو نشنیدی ... و حقمو برای توضیح یه چیزایی ازم گرفتی ..
از چند چیزخوشحالم واز چندچیز نگران و ناراحت ..
خوشحالم چون لحظاتی از زندگیمو با کسی گذروندم که فردی قوی، نترس، با اراده، دوستداشتنی و با محبت بود. خوشحالم که یه زمان و یه مدتم رو در کنار کسی بودم که با وجو
ده سال پیش اگر کسی از راه می‌رسید و به من که داشتم در راهروهای دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران می‌دویدم تا چکیده مقاله‌های فلان سمینار را به فلان استادم برسانم و قبل از رفتن سر کلاس که در آن ارائه بحث من بود و برای پاورپوینتم کلی وقت گذاشته بودم، کتاب‌های کتابخانه را تحویل می‌دادم و چندتایی را برای نوشتن مقاله‌ای که درگیرش بودم امانت می‌گرفتم یا رزرو می‌کردم و در همان دویدن‌ها با دوستم قرار می‌گذاشتم که بعد از جلسات سمینار دانشگا
بقلم شهروز براری صیقلانی اپئزود اول از اثر شماره یک                    نویسنده اثر     شهروز براری  صیقلانی  اثر   
L♥o♥v♥e♥♥♥s♥h♥i♥n♥♥b♥r♥a♥r♥y♥
 
داستان اول ♦♦ از شهروز براری صیقلانی   ♦♦
        
               همواره حرفهایم را نتوانستم بگویم ، درعوض بی وقفه نوشته آم . چه توان کرد وقتی توان ابراز نباشد؟ نوشتن بهتر از در خود نهفتن است . هر چه است از نگفتن بهتر است. افسوس ک اشتیاق خواندنش نباشد. افسوس.....
ترا روی کاغذ ها جامیگذارم و میروم ،م

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها